lمهتا جونlمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

مهتا دختری بی همتا

پارک

                           امشب رفتیم پارک خانواده یا به قول مهتا "خانباده"  دلم میخواست از دور نگاهش بکنم ببینم بدون حضور ما چه جوری بازی میکنه و...(بقیه در ادامه مطلب)                   امشب رفتیم پارک خانواده یا به قول مهتا "خانباده"  دلم میخواست از دور نگاهش بکنم ببینم بدون حضور ما چه جوری بازی میکنه و به اختیار خودش کارهاش رو انجام بده به همین دلیل روی نیمکت نشستیم تا تنها باشه . از پله های سرسره بالا میر...
17 خرداد 1391

سفر

اواخر اردیبهشت ماه همراه مامان جون وباباجون و عموهای مهتا به شمال سفر کردیم با اینکه مهتا قبلا دریا رو دیده بود ولی باز هم هیجان زیادی داشت و(بقیه در ادامه مطلب) اواخر اردیبهشت ماه همراه مامان جون وباباجون و عموهای مهتا به شمال سفر کردیم با اینکه مهتا قبلا دریا رو دیده بود ولی باز هم هیجان زیادی داشت و کمی میترسید .ویلای ما داخل یک محوطه بزرگ و سرسبز بود که پر از درخت و گلهای زیبا بود و کمی جلوتر هم دریا بود طرف دیگه هم یه محوطه بازی بود و تاب وسرسره مهتا هم خیلی خوشش اومده بود و میگفت :مامان خونمون توی پارکه !!! اوایل کمی میترسید که داخل آب دریا بره وجیغ میزد فقط کنار ساحل با بیلچه وسطل با ماسه ها بازی میکرد و وقتی ترسش ریخت که م...
30 ارديبهشت 1391

مهتای شیرین من

ا چند روزیه مهتا خیلی به پوره سیب زمینی علاقه پیدا کرده ومن هم براش زیاد درست میکنم تا نوش جان کنه  کمتر پیش میاد که مهتا از چیزی  خیلی خوشش بیاد(بقیه در ادمه مطلب) چند روزیه مهتا خیلی به پوره سیب زمینی علاقه پیدا کرده ومن هم براش زیاد درست میکنم تا نوش جان کنه  کمتر پیش میاد که مهتا از چیزی خیلی خوشش بیاد و برای من خیلی جالبه . امروز روی اسبش نشسته بود و پوره میخورد برگشت رو به من وگفت:مامان خومزه ست (خوشمزه ست)  دس درد نکنه زحمت تشیدی (دستت درد نکنه زحمت کشیدی)این جمله رو با یه دلبری گفت که دلم میخواست بگیرمش توی بغلم و بوسه بارونش کنم با این مدل حرف زدنش نمیدونم از کجا یاد گرفته این دختر بلا شاید از حرف زدن خو...
12 ارديبهشت 1391

من و مهتا و بهار

روزهای بهاری وهوای مطبوع وطبیعت سبز وتازه .من رو حسابی سرمست میکنه عاشق فصل بهارم (بقیه در ادامه مطلب)   روزهای بهاری وهوای مطبوع وطبیعت سبز وتازه .من رو حسابی سرمست میکنه عاشق فصل بهارم به خصوص عصرها  که هوا خیلی خوب میشه جون میده برای پیاده روی . بعد از ایام عید مهتا خیلی د د ری شده وعصر که میشه دیگه توی خونه بند نمیشه ودوست داره که بیرون بره من هم از این فرصت استفاده میکنم و سه نفری باهم بیرون میریم به نام مهتا و به کام من . وای که چه لذتی داره سه نفری بیرون رفتن برای دیدن این همه زیبایی های خدا . ...
26 فروردين 1391

نوروز 91

به نظر من یکی از بهترین و لذتبخش ترین کارهای شب عید خرید وسایل هفت سین و چیدن اونهاست وقشنگ ترین زمان هم نشستن پای سفره هفت سین هنگام تحویله ساله ..(بقیه در ادامه مطلب)   به نظر من یکی از بهترین و لذتبخش ترین کارهای شب عید خرید وسایل هفت سین و چیدن اونهاست وقشنگ ترین زمان هم نشستن پای سفره هفت سین هنگام تحویله ساله ..... نمیدونم چرا برام این لحظه اینقدر مهمه احساس میکنم اتفاق خیلی بزرگی میخواد رخ بده و هرگز نباید این زمان رو از دست داد شاید به این دلیل باشه که مامانم هم اینطور رفتار میکرده و براش مهم بوده و ماهم اینطوری بار اومدیم که لحظه سال تحویل باید همه چیز مرتب و منظم سر جاشون باشن حتی یک ظرف نباید توی سینک باشه و همه ...
15 فروردين 1391

روزهای آخر سال

وای چقدر من اسفند ماه و روزهای آخر سال رو دوست دارم .چون پر از تلاش وهیجان وتکاپو ست . اتفاقا همسرم هم همینطوره(بقیه در ادامه مطلب) وای چقدر من اسفند ماه و روزهای آخر سال رو دوست دارم .چون پر از تلاش وهیجان وتکاپو ست . اتفاقا همسرم هم همینطوره و همیشه باهم توی  این ایام اوقات خوشی رو داریم از وقتی خدا لطف کرد و هدیه ای گرانبها بهمون هدیه داد این شور و هیجان چندین برابر شده .  با وسواس خاصی برای مهتا خانوم خرید میکنیم  کلی میگردیم تا یه لباس قشنگ بخریم چون بابای مهتا از من هم سخت گیر تره و حسابی برای دخملش سنگ تموم میگذاره . از خرید که بگذزیم میرسیم به خانه تکانی و دردسرهای نه چندان شیرینش اونهم با وجود وروجکی چون مهتا ک...
28 اسفند 1390

مهتا در روز برفی

امروز صبح که از خواب بیدار شدیم برف زمین رو سفید پوش کرده بود و همه چی رنگ و بوی زمستونی گرفته بود .(بقیه درادامه مطلب) امروز صبح که از خواب بیدار شدیم برف زمین رو سفید پوش کرده بود و همه چی رنگ و بوی زمستونی گرفته بود . بامهتا رفتیم پشت پنجره تا برفها رو ببینیم واصرار کرد تا بریم بیرون تا برف رو از نزدیک ببینه و بازی کنه چون دفعه قبل زیاد از برف خوشش نیومده بود و حتی راضی نشد تا روی برف بایسته زیاد حرفش رو جدی نگرفتم اما با اصرار زیاد لباسهای گرمش رو تنش کردم و رفتیم توی حیاط تا مهتا خانومی بازی کنه .ایندفعه حسابی از برف خوشش اومد وکلی برف بازی کرد و روی اونها راه رفت . با اینکه هوا سرد شدو مهتا هم خسته بود راضی نمیشد تا به خونه برگر...
16 بهمن 1390