پارک
امشب رفتیم پارک خانواده یا به قول مهتا "خانباده" دلم میخواست از دور نگاهش بکنم ببینم بدون حضور ما چه جوری بازی میکنه و...(بقیه در ادامه مطلب)
امشب رفتیم پارک خانواده یا به قول مهتا "خانباده" دلم میخواست از دور نگاهش بکنم ببینم بدون حضور ما چه جوری بازی میکنه و به اختیار خودش کارهاش رو انجام بده به همین دلیل روی نیمکت نشستیم تا تنها باشه .
از پله های سرسره بالا میرفت اما اگر یه بچه دیگه میومد منتظر میشد رد بشه بعد بره انگار خوشش نمیومد کسی باهاش همراهی بکنه . یکدفعه اراده کرد و روی پله ها نشست دقیقا سر راه هر چی بچه ها سعی کردن بلندش کنن فایده ای نداشت و روی تصمیمش قاطع بود بچه ها هم از کنارش رد میشدن و میرفتن بالا چند دقیقه بعد بقیه بچه ها هم مثل مهتا روی پله ها نشستن وکار مهتا روتقلید کردن خلاصه به خاطر این کارش چند تا دوست هم پیدا کرد اما همش از دستشون فرار میکرد چون بچه ها دنبالش راه افتاده بودن و هر کاری که مهتا میکرد بقیه هم تکرار میکردن .
نمیدونم چرا مهتا دوست نداره کسی زیاد باهاش ور بره یا اینکه دنبالش راه بیفته و دستش رو بگیره انگار کلافه میشه بیشتر ترجیح میده تنهایی بازی بکنه یا بچه هایی رو دوست داره که مثل خودش آروم باشن و من فکر میکنمکه این اقتضای سنش هست و به مرور بهتر میشه امیدوارم .