دلتنگی مهتا برای باباش ...
شنبه 16 اسفند ماه که روز جشن مهد بود صبح مهتا خونه بود تا برای جشن آماده بشه از ساعت 11 بهانه باباش و میگرفت که دلم براش تنگ شده .. میرفت جلوی عکس باباش می ایستاد و گوله گوله اشک میریخت که دلم براش تنگ شده ... تلفنی تماس گرفتیم و با باباش صحبت کرد اما دوباره بعد از چند دقیقه دیدم مهتا روی مبل دراز کشیده عکس باباش و گذاشته جلوش و داره همینطور اشک میریزه ... که من بابام و میخوام
دوباره با باباش تماس گرفتیم که زودتر بیا خونه که مهتا بی قراره ....
خلاصه چند وقتی که خییلی بابایی شده ...بابا باید شب بیاد پیشم تا خوابم ببره ... بابا باید منو ببره مهد ...و از این جور حرفها دیگه ....
عکسهای مهتا گلی هنگام دلتنگی برای پدر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی