lمهتا جونlمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

مهتا دختری بی همتا

نوروز 1394

    روز قبل از تحویل سال حساابی مشغول کار و فعالیت بودیم ..بعد از ظهر یکم خوابیدیم تا بتونیم شب بیدار بمونیم ..مهتا بیشتر خوابید تا کلی انرژی بگیره ... وقتی از خواب بیدار شد مشغول رنگ کردن تخم مرغ شدیم وخیلی طول کشید چون مدلهایی که درست میکردیم خوشمون نمیومد و هی تخم مرغ و میشستیم  و دوباره رنگ میکردیم  از چند روز قبل  هفت سین رو با کمک مهتا چیدیم .امسال دخملی صاحب ایده و نظر شده بود و تند تند برام ظرفهای هفت سین و می آورد و هر یکی از سین ها رو که میخریدیم سریع میاورد و تو ظرفهاش میچید ..دوست داشت حتما دخالتی داشته باشه در امور چیدن هفت سین  ...شام خونه مامان جون مهتا رفتیم و سبزی پلو ماهی معروف رو خوردی...
20 فروردين 1394

جشن نوروز94 مهد کودک...

طبق برنامه روز 16 اسفند ماه جشن نوروز در سالن رنگین کمان برگزار شد . بچه ها برنامه ها و سرودهایی که مربی ها تدارک دیده بودند اجرا کردن و ما پدر و مادرها حسااابی لذت بردیم . برنامه کوچولوها کلی انرژی مثبت داره ...کلی توی این جشن از دست بچه ها خندیدیم و لذت بردیم ....  از شادی هاشون از بازی هاشون از سادگی دنیای پاک بچگی ما هم سر ذوق اومدیم ...  مهتا خانومی ما هم خوب برنامه ها رو اجرا کرد ... سرودها رو خوب خوند ... نقش ماهی رو خوب اجرا کرد و همینطور برنامه باله رو خوب انجام داد ....  در آخر مراسم هم به بچه ها جایزه مورد انتخاب خودشون رو دادن که انتخاب مهتا خونه سازی بود و همینطور سبزه و حاجی فیروز و هفت سین هدیه ...
19 اسفند 1393

دلتنگی مهتا برای باباش ...

شنبه 16 اسفند ماه که روز جشن مهد بود صبح مهتا خونه بود تا برای جشن آماده بشه از ساعت 11 بهانه باباش و میگرفت که دلم براش تنگ شده .. میرفت جلوی عکس باباش می ایستاد و گوله گوله اشک میریخت که دلم براش تنگ شده ... تلفنی تماس گرفتیم و با باباش صحبت کرد اما دوباره بعد از چند دقیقه دیدم مهتا روی مبل دراز کشیده عکس باباش و گذاشته جلوش و داره همینطور اشک میریزه ... که من بابام و میخوام  دوباره با باباش تماس گرفتیم که زودتر بیا خونه که مهتا بی قراره .... خلاصه چند وقتی که خییلی بابایی شده ...بابا باید شب بیاد پیشم تا خوابم ببره ... بابا باید منو ببره مهد ...و از این جور حرفها دیگه .... عکسهای مهتا گلی هنگام دلتنگی برای پدر  ...
19 اسفند 1393

مهتا موهاشو خودش کوتاه کرده !!!!

نشسته بودم داشتم برای جشن نوروز دخملی تاج درست میکردم که یه دفعه مهتا اومد جلو م وایساد و گفت مامان اگه گفتی من چه تغییری کردم ؟؟؟ تا سرم و بالا آوردم دیدم یه طرف چتریهاش کوتاه شده ... محکم زدم تو صورتم که ای وااای مهتا این چه کاریه کردی ؟؟؟؟ که فرار کرد و رفت توی اتاقش قایم شد ...  حالا من چی کار بکنم با این موها ی کوتاه و یه وری ؟؟؟ تازه هفته آینده هم جشن نوروز مهدشون هست و مهتا نقش ماهی سفره هفت سین و داره ... ماهی مو بریده ؟؟؟!!!!!! ...
8 اسفند 1393

واما خونه تکونی ....

اواخر بهمن ماه به همراه بابایی تصمیم گرفتیم که یه مقدار زودتر شروع به خونه تکونی بکنیم ...از 25 بهمن شروع کردیم به کار تکانیدن خونه  امسال مهتا خانومی بزرگتر شده و میخوادبه مامان و بابا کمک کنه ... هر کار که ما میکردیم و تقلید میکرد ...گاهی هم حسابی صدامون و درمیاورد با کارهاش ....  (بقیه در ادامه مطلب) مهتا گلی مشغول تمیز کردن دیوار  و این هم دخملی که از فرصت استفاده کرده و برای خودش خونه درست کرده  اینها هم عروسکهای مهتا خانومه که تازه از ماشین لباسشویی بیرون اومدن و تمیز شدن  امیدوارم که همزمان با تکوندن وزدودن خاک از خونه زنگار و گرد و خاک دلهامون هم بتکونیم ...   ...
2 اسفند 1393

دو نفری های مهتا و مامان

من ومهتا زمانهای دونفری زیادی داریم که باهم بازی میکنیم ..نقاشی میکشیم ..غذا درست میکنیم .. باهم خوراکی های غیر مجاز میخوریم (مثل لواشک و پفک و... )  یه بار توی این دونفریها باهم نشستیم ته ظرف سس ماکارونی رو با انگشت لیس زدیم و خوردیم ...اولش مهتا تعجب کرد چرا مامان از این کارها میکنه ؟ بهم گفت مامان اجازه میدی؟؟؟ و منم گفتم بله هر وقت من گفتم میتونیم از این کارها هم بکنیم خلاصه با یه لذت غیر قابل وصف مشغول خوردن شدیم تازه با اون انگشتهای کوچولوش سس دهن منم میگذاشت ......الهی فدااات مادر  توی این دونفریها من همسن و سال مهتا میشم تا بیشتر احساس نزدیکی باهام بکنه ... تا باهم دوست باشیم دوست واقعی .. مثل مامانم که همیشه دوست بچه ه...
30 بهمن 1393

مهتا در راهپیمایی 22 بهمن

امسال به خاطر مهتا که دوست داشت حال و هوای راهپیمایی و ببینه شرکت کردیم . این اولین باری بود که مهتا  این جور چیزها رو میدید ... رو صورتش با رنگ نقش پرچم و کشیدن و خیلی خوشحال شد و یکی دیگه بهش پرچم داد و حسابی ذوق کرد ... مهتا و دوستش که به صورت اتفاقی دیدیمش  مهتا در کنار امیر مهدی  ...
23 بهمن 1393

مهتا در مهد خانگی

دو ماه آذر ودی رو مهتا مهد نرفت .چون گلوش و جای لوزه اش که عمل کرده بود عفونت کرده بود و التهاب داشت . تو خونه استراحت کرد و ور دل مامانش بود   به خاطر اینکه حوصله اش سر نره انواع و اقسام بازی ها و کارها رو با هم انجام میدادیم ...کاردستی درست میکردیم ...نقاشی ..خمیر بازی و..... یه روز که میخواستیم خمیر بازی کنیم وخمیرمون تموم شده بود تصمیم گرفتم خودم خمیر خونگی درست کنم با آرد و آب و روغن و رنگ های خوراکی که تو خونه داشتیم دست به کار شدیم و با مهتا گلی خمیر بازی خونگی درست کردیم و لذت بردیم .....(عکسها در ادمه مطلب) دو ماه آذر ودی رو مهتا مهد نرفت .چون گلوش و جای لوزه اش که عمل کرده بود عفونت کرده بود و التهاب داشت . تو خونه ا...
18 دی 1393