lمهتا جونlمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

مهتا دختری بی همتا

کلمات قصار ....

با اینکه خیلی وقته  مهتا کامل و درست حرف میزنه اما هنوز چند تا کلمه هستن که مهتا به زبون خودش میگه ومن خیلی خوشم میاد . 1-" آدامه "= آماده .... مثلا هر روز میاد و میگه مامان غذا آدامه نشده . .... 2-"اندقه "= اینقدر ..... مثلا میگه : مامان من اندق رنگ صورتی دوست دارم 3-"سریع حسین " = سریع السیر : توی تلویزیون اسم قطار سریع السیر رو شنیده بود بعد به باباش میگه : بابا بریم قطار سریع حسین سوار شیم . ...
7 تير 1392

گشت و گذار

5 تیر بود که یکدفعه تصمیم گرفتیم از خونه بزنیم بیرون ..کجا بریم ...کجا نریم ؟... قرار شد بریم دریاچه چیتگر (همون خلیج فارس ) ... بیست دقیقه ای بیشتر راه نبود و زود رسیدیم . (بقیه در ادامه مطلب) یکمی دور دریاچه راه رفتیم...البته با کالسکه ..                و بعد رفتیم سمت محوطه ... دیدیم که بچه ها مشغول آب بازی هستن ...  اول مهتا   با تعجب نگاه میکرد اما بعد راه افتاد ومشغول شد ....                       مهتا دیگه بازیگوش شده بود و هر کاری میکردیم تا ازش چ...
5 تير 1392

بازی وبلاگی

 با تشکر فرااوان از دوستان گلم :منصوره جان و نسرین خانوم و خواهر گلم شیدا جون که من رو به این بازی دعوت کردن و عرض پوزش به دلیل تاخیر   بزرگترین ترس زندگیت؟ ترس از مرگ خودم و عزیزانم . اگر ٢٤ساعت نامرئی میشدی چکار میکردی؟ فکر کنم حسااابی فضولی میکردم .... خوب آدمیزاده دیگه  اگر غول چراغ جادو توانایی براورده کردن یک ارزو بین ٥ الی١٢ حرف رو داشته باشه.ان ارزو چیست؟ آرزوهام زیاده ...سلامتی روحی وجسمی ودل خوش و رفاه اقتصادی برای خودم و عزیزانم . از میان اسب.سگ.پلنگ.گربه.عقاب کدام را دوست داری؟   زیاد با حیوونها رابطه خوبی ندارم ...اما اگر مجبور باشم .... اسب . کارتون مورد علاقه کودکیت؟ آنشرل...
28 خرداد 1392

آنفولانزای لعنتی ...!!!

ساعت 4 صبح روز 14 خرداد یعنی اولین روز تعطیلات با گریه مهتا از خواب بیدار شدم و به اتاقش رفتم  و بغلش کردم تا دستشویی ببرمش چون  شبها هر موقع احتیاج به دستشویی پیدا میکنه گریه میکنه . داشتم لباسش رو در میاوردم که دستم به بدنش خورد ودیدم چقدر دااااغه . بله مهتا خانومی تب کرده بود اون هم چه تبی با هزار مکافات بهش دارو دادم و تا صبح هم پاشویه و از این کارها . اما این تب لعنتی خیال نداشت که قطع بشه .برای همین رفتیم دکتر .... دکتر هم فرمودند که یه ویروسه که سه روز طول میکشه نه عفونتی داره نه چیز دیگه ای فقط تبه که با یه سری دارو باید کنترلش کرد بعد از سه روز هم کاملا خوب میشه ... از اونجایی که  دختر یکی از اقوام هم همین بیماری رو ...
20 خرداد 1392

و باز هم دریا ...

دقیقا یک هفته بعد از سفر شمال سه نفری  چون زیاد نمونده بودیم این دفعه همراه با خانواده بابا یاسر دوباره رفتیم شمال یا به قول مهتا " دریااااا" این دفعه مقصدمون شهر ساری و خزر شهر بود که اونجا بابا جون دوتا سوییت برامون گرفته بود که خیلی خوب بود و  بهمون خوش گذشت . مهتا تا صبح چشماش رو باز میکرد میگفت برم ببینم مامان جون اینا بیدارشدن ؟ خلاصه همش پیش مامان جونش بود و کیف میکرد فقط برای خواب راضی میشد بیاد پیش ما . بیشتر اوقات همگی توی تراس که جلوش باغ پرتقال و فضای سبز بود نشسته بودیم و از طبیعت لذت میبردیم ....ته محوطه هم که دریا بود .       (بقیه عکسها در ادامه مطلب) مهتا خانوووووم با لوازم و تج...
12 خرداد 1392

شمال 92

                    اواخر اردیبهشت ماه سه نفری به سمت شمال حرکت کردیم  . بابایی از طرف اداره جا توی شهر بابلسر گرفته بود .توی راه کلی با شیرین زبونیهای  مهتایی خوش گذروندیم . وقت ناهار بابا یاسر جوجه خوشمزه ای برامون درست کرد که با کمال تعجب مورد استقبال دخمل خانوم قرار گرفت .  شب به بابلسر رسیدیم  و به خاطر اینکه سوییتمون جالب نبود صبح بعد از خوردن صبحانه به سمت نمک آبرود  حرکت کردیم . بعد از سوار شدن تله کابین و ....چند ساعتی هم کنار ساحل بودیم و مهتا حسابی شن بازی و آب بازی کرد .تشب هم حرکت کردیم به سمت کرج و نیمه ...
5 خرداد 1392

از زندگی

      این روزها زیاد برای خودت مستقل بازی میکنی . صبح ها که من مشغول کارهای خونه هستم تو برای خودت توی اتاق مشغول بازی و خیال پردازی میشی من آهسته و نوک پا  میام و یواشکی کارهات رو نگاه میکنم و کلی کیف میکنم گاهی میری جلوی آینه و شعر میخونی (شعرهای من درآوردی خودت رو ) کلی قیافه میگیری و بازی میکنی . یه موقع مامان عروسکهات میشی .عروسکها مریض میشن و تو اونها رو با وسایل دکتریت معاینه میکنی یا بهتره به زبون خودت بگم "آینه میکنی " بعد میبریشون توی اتاق ما روی تخت کنارشون میخوابی و  ازشون مراقبت میکنی مثل یه مامان واقعی مریض داری میکنی . یه وقتهایی هم کلی از اسباب بازیها و خرت و پرت ها روجمع میکنی ت...
30 ارديبهشت 1392

مهتا دوست پیدا کرده ...!!!

                           ما تو آپارتمانمون چند تا بچه داریم که همسن و سال مهتا هستن .تابستون پارسال که بچه ها تو حیاط بازی میکردن مهتا اصلا راضی نمیشد بره پیششون حتی هر وقت که توی راهرو میدیدشون سریع خودش رو به من میچسبوند . یه جورایی گارد میگرفت و دلش نمیخواست باهاشون بازی بکنه . تا اینکه چند روز پیش صدای بچه ها از حیاط میومد مهتا تا صدای بچه ها رو شنید رفت توی بالکن و از بالا مشغول تماشا شد . بهش گفتم میخوای بری باهاشون بازی کنی ؟ گفت نه نمیخوام میخوام فقط نگاه کنم .  بهش گفتم اگر میخوای باهاشون باز...
14 ارديبهشت 1392

بد اخلاق

    تقریبا از بعد تعطیلات عید مهتا خیلی بد اخلاق شده . بهانه میگیره ومدام برای هر چیزی نق میزنه و گریه میکنه .هرچی میخواد باید بهش بدی اگرنه قشقرق راه میندازه ... توی کتاب روانشناسی کودکان 2تا 3 سال خوندم که اقتضای سنشه گروهی از بچه ها که مهتا هم متاسفانه شاملشون میشه در مقطعی از 2سالگی به این حالت دچار میشن باید باهاشون مدارا کرد تا این دوره رو بگذرونن .... مثلا همش دوست داره که بره خونه خاله شیدا و با الینا بازیکنه یا دوست داره بره خونه مامان جون اما تا میریم از همون اول گارد میگیره سر ناسازگاری میزاره . من که دیگه نمیدونم باید چی کار کرد ... مجبورم تحمل کنم تا ببینم چی پیش میاد این عکسی هم که ملاحظه میکنید یک...
2 ارديبهشت 1392