lمهتا جونlمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

مهتا دختری بی همتا

آبی یا قرمز ؟

بازی فوتبال استقلال و پرسپولیس بود . بابا یاسر  طرفدار دو آتیشه قرمز ... من هم که آ بی ... بابا یاسر مدام از پرسپولیس تعریف میکرد و می خواست که مهتا هم طرفدار قرمز ها باشه ... منم ترغیبش میکردم که آبی باش ... هی توخونه شعار میدادیم و من میگفتم آبی و یاسر میگفت قرمز ... خلاصه آخر گفتیم بهتره از خودش بپرسیم . مهتا قرمز یا آبی ؟؟ مهتا در کمال خونسردی : صورتی ...
9 بهمن 1391

تست هوش به روش مهتا

مهتا به من نگاه میکنه و مدام میگه : بابایی ... بابایی ... اینقدر این کار رو تکرار میکنه که  فکر میکنم منظورش منم . جواب میدم : بله . بعد میخنده و میگه : شما که بابایی نیستی ... مامانی . توی ماشین میره پشت صندلی باباش و هی میگه : مامانی ... مامانی بعد باباش میگه: بله . مهتا هم سریع میگه شما که مامانی نیستی ... مامانی اونجاست و با دست منو نشون میده امروز مهتا از توی اتاقش خاله شیدا رو صدا میکرد ... اول فکر کردم گوشی تلفن رو برداشته اما وقتی رفتم توی اتاق دیدم نشسته و  مدام خاله شیدا رو صدا میکنه . وقتی من رفتم تو اتاق میگه : خاله شیدا اومدی من که قبلا با این کارش آشنا بودم گفتم : من که خاله شیدا نیستم . من مامانی هستم . میگه ...
5 بهمن 1391

خودم ...خودم

                این کلمه ایه که مهتا به تازگی خیلی ازش استفاده میکنه . مستقل شدنش رو میخواد اینجوری بهمون ثابت کنه . موقع غذا خوردن اگر بخوام قاشق دهنش بگذارم میگه : خودم ...خودم . وقت خواب برای بالا رفتن از تخت وقتی وارد اتاق میشیم میگه : خودم میخوام از تختم برم بالا .. خودم . موقع مسواک زدن اگر بخوام کمکش کنم سریع میگه : نمیخوام خودم ... .  تو عکس بالا هم مشغول گفتن : خودم... خودم  هست و میخواد دوربین رو از من بگیره تا خودش عکس بندازه .     ...
5 بهمن 1391

حکایت همچنان باقیست ...

مهتا از زمان نوزادی هم خیلی سخت به خواب میرفت . اوایل باید در آغوش میگرفتمش و کلی راه میرفتم تا بالاخره بعد از یک ساعت میخوابید . بعد رویه عوض شد و روی تاپ میخوابید . اینجوری یکم بهتر بود چون تاپ هم خودش موزیک میزد هم تکون میخورد . تاپ بیچاره اینقدر باید آهنگ پخش میکرد  تا شاید مهتا کوچولو خوابش ببره .... بعد از جدا کردن اتاق دخملی هر شب بعد از مسواک زدن و شب بخیر گفتن به بابایی من و مهتا میریم توی اتاقش تا بخوابه . اول که میگه خودم از تختم بالا برم و اگر من کمکش کنم وبگذارمش توی تخت ..باید دوباره از تخت پایین بیاد وخودش به تنهایی این کار رو بکنه . بگذریم... در مرحله بعدی من برای مهتا خانومی کتاب میخونم . بعد از این که یک کتاب...
5 بهمن 1391

مامان جون ها

من به مامان بزرگم"مامان جون " میگم . مهتا هم به مامان بزرگش "مامان جون " میگه . حالا برای تشخیص این مامان جون ها مهتا روی هرکدوم یه اسم گذاشته .  به مامان جون من چون  با واکر راه میره میگه : مامان جون که پاش درد میکنه . به مامان جون خودش هم میگه : مامان جون خودم حالا هر بار که میگیم  میخوایم بریم خونه مامان جون . مهتا میپرسه : مامان جون خودم ؟ یا مامان جون که پاش درد میکنه ؟ ...
30 دی 1391

ابراز احساسات

 وقتی خیلی باهم بازی میکنیم یا وقتی در آغوشش میگیرم و با عشق میبوسمش مهتا میگه : دوست دارم مامانی  من : منم خیلی دوستت دارم عزیزم   مهتا : من عاقشتم (عاشقتم ) * مهتا میخواد بابا یاسر رو از خواب بیدار کنه . باباش رو صدا میکنه . بابا یاسر هم در جواب میگه شما کی هستی ؟ شما دختر منی ؟  مهتا : من دخترتم  دوست دارم  عاقشتم . * مهتا با عمو حمیدش رفته زیر چادر و دارن با هم بازی میکنن . هر کاری هم که مهتا میگه عموش انجام میده و حرف مهتا رو گوش میده . مهتا : خیلی دوست دارم  عمو : منم دوست دارم  مهتا : من عاقشتم   ...
29 دی 1391

شعر مورد علاقه

      از زمان نوزادی مهتا یه شعری بود که براش میخوندم . مهتا هم خیلی این شعر رو دوست داره .جدیدا همش ازم میخواد تا براش اون شعر رو بخونم خودش هم میشینه روی اسبش و با ریتم این شعر اسبش رو تکون میده اگر من آروم بخونم مهتا هم آروم تکون میخوره اگر سریع بخونم اونهم تند تند اسبش رو تکون میده و غش غش میخنده ..... وحالا شعر :               دختر زیاد پیدا میشه تو دنیا                               &n...
25 دی 1391

آره نه بله !!!

گاهی مهتا به جای بله از کلمه آره استفاده میکنه . من و باباش هم یادآوری میکنیم که نباید این حرف رو بگه مهتا هم حسابی در این مورد حساس شده  کافی یادمون نباشه و اشتباها بگیم :آره ..سریع میگه : آره زشته بگو بله یه روز تلویزیون روشن بود و موزیک های مختلف پخش میشد یه دفعه آهنگ آره اندی پخش شد که هی میخوند :" آره آره دوستت داره " مهتا یه نگاهی به تلویزیون انداخت و گفت : بهش بگو آره زشته بگه بله ...
18 دی 1391