عروس بازی
امروز خاله شیدا و الینا و خاله فرح خونه ما اومده بودن .مهتا و الینا توی اتاق بازی میکردن که یه دفعه از اتاق بیرون اومدن در حالی که مهتا تور و تاج روی سرش بود. الینا گفت من مهتا رو عروس کردم و براش دست میزد و مهتا هم زیر اون تور صورتی یه قیافه با مزه ای به خودش گرفته بود انگار واقعا عروسه .
با دیدن این صحنه ما هم براشون دست زدیم و خوشحال شدیم .اما بعد من حسابی غرق در خیال شدم و کمی دلم گرفت به این قضیه فکرکردم که زمان خیلی زود خواهد گذشت و من مهتا رو در لباس عروس خواهم دید (البته انشاالله) که باید دخترکم تمام وجودم وهستی ام را راهی خانه بخت کنم . میدونم که نهایت آرزو و آمال همه مادرها خوشبختی و شادی بچه هاشونه اما چقدر سخته که بخواهی یک روز ازش جدا بشی و بفرستیش دنبال سرنوشت خودش . شاید خودخواهی باشه که بخوای همیشه برای تو بمونه اما درک این موضوع در حال حاضر برای من غیر ممکنه به همین علته که میگن باید در حال زندگی کنی نه در گذشته و نه در آینده پس در حل حاضر بیخیال عروس شدن و این حرفها ... فعلا که مهتا مال خوده خودم پس تا میتونم باید بیشتر از این زمان استفاده کنم و قدر تک تک لحظه هاش رو بدونم ....
مهتا جووووووووووووووونم بیا تو بغل مامان که عاشششششقتم