اذان گفتن مهتا
اوایل ماه رمضون بود سفره افطار رو چیده بودم . هنوز چند دقیقه ای تا اذان مونده بود . مهتا که رنگ و لعاب سفره به اشتها آورده بودش نشسته بود کنار سفره . گفت :مامان بیا بشین بخوریم دیده ! گفنم : مامان هنوز اذان نگفتن نمیشه . باباش گفت: بابایی شما هم اگه میتونی صبر کن تا اذان بگن بعد بخور . مهتا که دیگه طاقت نداشت یه نگاهی به سفره کرد و بعد خودش شروع کرد به اذان گفتن . الله اکبر ... بعد شروع کرد به خوردن !!!؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی