اندر حکایت جدا کردن اتاق مهتا بانو
دو شب است که بانوی ما در اتاق خویش میخوابد .بنده در کنار بالین ایشان اینقدر مینشینم وقصه لالایی می خوانم تا زبان به کام می چسبد و هنگامی که سکوت اختیار کرده و به خیال خام خویش گمان میکنم که دختری به خواب رفته و عزم رفتن میکنم به ناگه صدایی آرام میگوید :"مامانی بازم بگو "ودر این لحظه است که گویی ظرفی از آب یخ بر سر اینجانب می ریزند وزیز لب زمزمه میکنم این قصه سر دراز دارد .
ودر آخر خداوند منان را شاکرم که بالاخره تلاشمان در این امر طاقت فرسا به ثمر رسید و خستگی از تنمان زدود .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی