از زندگی...
دخترکم ..مهتای من . این روزها بیشتر وقتت رو دوست داری با تماشای تلویزیون و CDبگذرونی یا اینکه ازم میخوای تا کامپیوتر روشن کنم وبشینی بازی انجام بدی جالب اینجاست که میگی میخوام مثل بابام مهندس کامپیوتر بشم امامن اصلا این وضعیت رو دوست ندارم و به هر نحوی که بشه سعی میکنم تا از این کارت جلوگیری کنم بیشتر سعی میکنم تا خودم باهات بازی کنم گاهی بازی هایی رو باهم اختراع میکنیم گاهی هم به کتاب خوندن بسنده میکنیم .
امروز که اومدم اتاقت روتمیز کنم دیدم دوباره پای کامپیوتر نشستی... تا دیدی من دارم وسایل رو مرتب میکنم ناگهان حس بازی کردنت گرفت و مشغول آشپزی و خونه داری شدی و از من هم میخواستی که باهات همراهی کنم ...من هم فرصت رو غنیمت شمردم و..تند و تند ازت عکس انداختم .
( بقیه در ادامه مطلب)
تا من آشپزخونه ات رو مرتب کردم فوری رفتی مشغول غذا درست کردن شدی
حالا وقت جاروبرقی کشیدنه ....الهی فدات بشم کمرت درد نگیره ماااادر
تا من وسایل اتو رومرتب گذاشتم سر جاش . رفتی برشون داشتی و شلوار عروسکت رو اتوکشیدی .
مشغول کار بودی که تلفن زنگ زد . گوشی رو برداشتی مشغول صحبت شدی .
اون طرف خط نمیدونم کی بود که شما رو برای جشن تولد دعوت کرد و خیلی خوشحال شدی .
اینجا هم کنار متر خرگوشیت ایستادی و دستت روبلند کردی تا قد بلندتر بشی
یکدفعه هوس کردی که عروسکت رو تاب بدی .مثلا رفته پارک...
........................................................................................................................
بعد کتاب به دست داری با عروسکت میری بیرون ...
و حالا نوبت کتاب خوندنه ...عزیزم کلا شما به کتاب خیلی علاقه داری و کتای هم زیاد داری .
مهتا بین کتابها ....
حالا یکسری از کتابهایی که مورد استقبالت هست میگذارم تا وقتی بزرگ شدی بدونی به چه کتابهایی علاقه داشتی ...آخه فکر نمیکنم با وجود شیطنت های شما تا اون موقع سالم بمونن
..................................................................................................................................
این سری کتابهای خاله بازیه که وقتی با خاله شیدا و الینا رفته بودیم هایپر استار برای شما و الی خریدیم و شما خیلی دوستشون داری .
دوتا از مجموعه کتابها که خیلی زیاد دوستشون داری مخصوصا قصه های هاپو
سری کتابهای استاد منوچهر احترامی ...
این کتابها هم برای کتابخانه ملی ایران هستن که برای سالهای قدیمه . جدیدا دوباره چاپ شده .یکسری از این کتابها رو من خودم داشتم البته برای بچگی خاله شیدا بود .
این دوتا کتاب برای شما نیست اما خیلی دوسشون داری و من هم برای اینکه پارشون نکنی گذاشتمشون روی شرف تا دستت بهش نرسه
بد جنس نیستم مامانی فقط میخوام سالم بمونن تا مطالبش روبخونیم ....
این کلاه آفتابگیر رووقتی داشتمکمدت روتمیزمیکردم پیدا کردم زود برش داشتی وگذاشتی سرت گفتی عکس بنداز به الینا نشون بدم من هم از این کلاه ها دارم
..................................................................................................
این هم نتیجه لگو بازی شما و بابایی ...میگفتی مششت (مسجد) درست ردیم.
بله ...دختر از گل بهترم ... این یکی از روزهای من و شما بود .یکی از روزمرگی ها....... .