و باز هم دریا ...
دقیقا یک هفته بعد از سفر شمال سه نفری چون زیاد نمونده بودیم این دفعه همراه با خانواده بابا یاسر دوباره رفتیم شمال یا به قول مهتا " دریااااا"
این دفعه مقصدمون شهر ساری و خزر شهر بود که اونجا بابا جون دوتا سوییت برامون گرفته بود که خیلی خوب بود و بهمون خوش گذشت . مهتا تا صبح چشماش رو باز میکرد میگفت برم ببینم مامان جون اینا بیدارشدن ؟ خلاصه همش پیش مامان جونش بود و کیف میکرد فقط برای خواب راضی میشد بیاد پیش ما .
بیشتر اوقات همگی توی تراس که جلوش باغ پرتقال و فضای سبز بود نشسته بودیم و از طبیعت لذت میبردیم ....ته محوطه هم که دریا بود .
(بقیه عکسها در ادامه مطلب)
مهتا خانوووووم با لوازم و تجهیزات آماده رفتن به دریا
مهتا تنهایی میترسید توی آب بایسته حتما باید دستش رو میگرفتیم وگرنه جیییییییییغ میکشید.
مهتا در حال شن بازی
دخمل کوچولو که از آب اومده بیرون و سردش شده
پدر و دختر در حال گرفتن ژست هنری
دختری در حال دستبرد زدن به جیب پدر
این هم یکی از حلزون کوچولو هایی که توی محوطه پر بودن و مهتا باهاشون سر گرم بود .