از زندگی
این روزها زیاد برای خودت مستقل بازی میکنی . صبح ها که من مشغول کارهای خونه هستم تو برای خودت توی اتاق مشغول بازی و خیال پردازی میشی من آهسته و نوک پا میام و یواشکی کارهات رو نگاه میکنم و کلی کیف میکنم
گاهی میری جلوی آینه و شعر میخونی (شعرهای من درآوردی خودت رو ) کلی قیافه میگیری و بازی میکنی . یه موقع مامان عروسکهات میشی .عروسکها مریض میشن و تو اونها رو با وسایل دکتریت معاینه میکنی یا بهتره به زبون خودت بگم "آینه میکنی " بعد میبریشون توی اتاق ما روی تخت کنارشون میخوابی و ازشون مراقبت میکنی مثل یه مامان واقعی مریض داری میکنی .
یه وقتهایی هم کلی از اسباب بازیها و خرت و پرت ها روجمع میکنی توی کالسکه عروسکت و میاری توی حال مثلا میبریشون گردش . خلاصه همه جا رو بهم میریزی و شلوغ میکنی . با خودم میگم یعنی یه روز میشه خونمون مرتب وتمیز بمونه ....
هرچی میزها رو تمیز میکنم و لکه هاش رو میبرم فایده ای نداره چون کمتر از چند دقیقه اثر دستهای کوچولوی تو روش افتاده و لک شده . حتی به صفحه تلویزیون هم رحم نمیکنی و جای دستهات اونجا هم هست . الان هم که دارم مینویسم مشغول شستن ظرف های خودت هستی و حسابی لباسهات رو خیس کردی برم تا سرما نخوردی لباسهات رو عوض کنم .