تعطیلات عید فطر ..
ماه خوب خدا تمام شد و عید فطر .عید بندگی از راه رسید ....
روز عید چون مهتا صبح زود از خواب بیدار شد به اصرار بابا یاسر برای نماز عید رفتیم . هرچقدر گفتم که مهتا طاقت نمیاره تا من نمازم روبخونم اما بابا یاسر زیر بار نرفت و گفت : دخترم کاری نداره ..براش خوراکی میخرم . خلاصه ما هم آماده شدیم و رفتیم ... رکعت اول نماز تموم شد که مهتا خانوم ناگهان زد زیر گریه هرچی دستش رو گرفتم و به خودم چسبوندمش فایده ای نداشت حرفش این بود که بینیم اومده پاکش کن چون خیلی از این قضیه بدش میاد من هم که سر نماز کاری نمیتونم بکنم ...مجبور شدم با یه دست بغلش کنم . اما بازم فایده نداشت حرفش یکی بود ...پاکش کن هههههه با هر سختی بود نماز رو تموم کردم و بینی دخملی روتمیز نمودیم ...البته طفلک حق داشت صبح زود بیدار شده بود حوصله نداشت دیگه بچم فدااااش
(بقیه در ادامه مطلب)
ظهر ناهار خونه مامان جون مهتا دعوت داشتیم . مهتا حسااابی خوش گذروند و توی حیاط بازی کرد .بابا جون براش تاپش رو وصل کرده بود و بازی میکرد . گاهی هم با اسکوتر مشغول بود و بدجنسی میکرد و با چرخ اسکوتر انجیر هایی که زمین افتاده بود رو له میکرد عکس پایین مربوط به له کردن میوه هاست
مهتا مشغول اسکوتر بازی
مهتا عاشق آب دادن به گلها و باغچه ست که حسابی آبیاری کرد
بعد مشغول جارو کردن شد یا بهتره بگم جارو بازی
حالا هم اسکوتر بازی هم جارو کردن ...روشی نوین در امر جاروکشی هههههه
چون هوا خوب بود و همسایه طبق پایین هم نبود توی حیاط بساط ناهار رو پهن کردیم . بعد از ظهر مهتا با مامان جونش کلی بازی کردن ...اول قایم موشک ... بعد دنبال بازی که صدای خنده و جیغ و داد مهتا همه جا روپرکرده بود
عصر روز عید همراه خاله شیدا و الینا وعمو رفتیم خونه مامان جون من (که قبلا در اینجا ذکر شد )...که در پی گم کردن راه تو بزرگراه امام علی که به تازگی کامل شده دو ساعتی توی راه بودیم
از خونه مامان جون رفتیم دنیای بازی توی خیابون شریعتی که بچه ها حسااابی خوشحال شدن .
بعد از سوار شدن وسایل و بازی به زور بچه ها روآوردیم بیرون تا بریم شام بخوریم ..وطی یک فرآیند طولانی برای پیدا کردن و سفارش غذا موفق به خوردن شام شدیم .
روز بعد همراه مامان جون بابا جون و عموها رفتیم خونه عزیز .( مادر بزرگ پدری بابا یاسر )اما ما چون تا ساعت 11:30 خواب بودیم دیر حرکت کردیم .شانس آوردیم که بزرگراه حکیم خلوت بود و سریع رسیدیم . خوشبختانه عمه فرزانه و دخترش زهرا هم بودن (لازم به ذکره که مهتا عمه نداره و از بین عمه های باباش فقط به عمه فرزانه که کوچکترین عمه هست و دخترش همبازیه مهتاست میگه عمه ) و بازهم مهتا حساابی با زهرا بازی کردن .کلا وقتی خونه عزیز میریم مهتا خوش میگذرونه و مورد توجه همه هست چون اولین نتیجه پسریه دیگه
عصر همگی رفتیم خونه مامان بزرگ بابا یاسر برای تبریک عید . و باز هم از اونجا برگشتیم خونه عزیز و دور هم شام خوردیم .رای بین کباب و پیتزا بود که پیتزا با اکثریت آرا انتخاب شد .
این هم از ماجرای تعطیلات عید فطر ما .....