lمهتا جونlمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

مهتا دختری بی همتا

دماوند...

1392/6/17 13:07
نویسنده : مامی مهتا
1,940 بازدید
اشتراک گذاری

       دماوند

پنجشنبه 14 شهریور داییم مارو به ویلاش توی دماوند دعوت کرده بود ...اما متاسفانه مهتا از شب قبلش تب کرده بود و یکم بی حال بود ..دلیلش هم این بود که همراه با پدر محترم رو به روی کولر خوابیده بودن ... مهتا خیلی ذوق داشت و دوست داشت که بریم ...تا صبح چند بار پرسید : مامان صبح نشده بریم دماوند ؟ سوال

صبح برای رفتن مردد بودیم ...اما بالاخره راهی شدیم .(بقیه در ادامه مطلب)

 

حدود ساعت 12:30 بود که رسیدیم ...از همون لحظه مهتا و الینا با نوه داییم ریحانه مشغول بازی شدن ...

دماوند

دماوند

دماوند

مهتا .ریحانه .الینا و علی کوچولوی دوست داشتنی لبخند

دماوند

مهتا .الینا . امیررضا و ریحانه قلب

                       دماوند

مهتا اصلا حال خوبی نداشت  فقط به خاطر وجود بچه ها بود که خودش رونگه میداشت . بعد از ظهر همه باهم پیاده تا رودخونه بالای خونه رفتیم ... اما کل راه رومهتا فقط نق زد و بهانه گرفت طفلک بیحال بود و مدام شکایت میکرد و میگفت عکس ننداز خمیازهبابا یاسر هم مجبور بود بغلش کنه اگرنه گریه....

دماوند

دماوند

دماوند

این عکس خیلی بامزه است هم داره شکایت میکنه که بسه دیگه عکس ننداز هم داره ژست میگیره قلب

                          دماوند

                         دماوند

                         دماوند

دخملک در حال سنگ انداختن توی رودخونه...

                       دماوند

                      دماوند

دماوند

دماوند

این هم یه عکس از از توی آلاچیق بالاترین نقطه خونه...

عصر آقایون تو حیاط طبقه وسط مشغول والیبال بازی شدن و  ما خانومها هم رفتیم طبقه بالا توی آلاچیق

بعددور هم جمع شدیم و آش خوردیم ...تشکر فرااوان از زندایی به خاطر این همه زحمت قلب

                         دماوند

غروب که شد دوباره اومدیم پایین و تو حیاط نشستیم ... هوا داشت سرد میشد و باد میومد ...وشوخی وبحث سر اینکه کی سردش میشه و زودتر میره داخل ... همه سعی میکردن کم نیارن و بشینن که سرانجام تصمیم گرفتن که باهم برن داخل  .....چشمک.... حیف که مهتا حالش خوب نبود و از سر شب دیگه اومد و دراز کشید معلوم بود که دیگه توانی نداره .... تب داشت و بینیش حسااابی گرفته بود ناراحت

اگر حالش خوب بود حتما شب هم میموندیم چون خیلی بهمون خوش گذشته بود... و اینکه پسر داییم و خانومش به خاطر ما  شب اومده بودن و خیلی اصرار میکردن که بمونیم بابا یاسر هم خیلی مایل بود اما به خاطر دخمل خانومی اومدیم و ساعت 2:30 رسیدیم خونه ... و مهتا رو بردیم دکتر و گفت که گلوش عفونت داره و براش یکسری شربت آنتی بیوتیک و.. .تجویز کرد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مطهره
18 شهریور 92 8:57
الهی بگردم تو عکسا کاملا معلومه که حال نداره انشالا زود زود خوب شه


ممنونم مطهره جووووون
مامان بابای الیسا
21 شهریور 92 16:58
دختر قشنگم نبینم بی حال عزیزم ان شااله زودی خوب میشی


ممنونم خانومی ...ایشالله ..
مامان مریم
30 شهریور 92 12:27
الهی از اخماش معلومه قربونش برم من...اون عکسه هم واقعا باحال شده غرزدن همراه ژست


خدا نکنه عزیییزم .... واقعا جالبه ...
مامان دو بهونه قشنگ زندگی
7 مهر 92 0:33
الهـــــــــــــــی عزیزم بلا بدور باشه از عکس هاش معلومه که حال نداره قربونش برم با اخم هم خوشگله انشالله الان دیگه خوبه خوب باشی گلم


مرسی خاله جون ....ممنون از محبتت
صبا خاله ی آیسا
11 مهر 92 15:18
قربونت بلم عروسکم انشاالله همیشه سلامت باشی


مرسیییییییییی میبوسمت هزارتا
نرگس مامان باران
13 مهر 92 17:41
قربونت برم من خوشگل خاله
به مامانی بگو دست از تنبلی برداره و وبلاگت رو بروز کنه


خدا نکنه نرگس جونم .... چشم حتما