lمهتا جونlمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

مهتا دختری بی همتا

روزهای آخر سال

وای چقدر من اسفند ماه و روزهای آخر سال رو دوست دارم .چون پر از تلاش وهیجان وتکاپو ست . اتفاقا همسرم هم همینطوره(بقیه در ادامه مطلب) وای چقدر من اسفند ماه و روزهای آخر سال رو دوست دارم .چون پر از تلاش وهیجان وتکاپو ست . اتفاقا همسرم هم همینطوره و همیشه باهم توی  این ایام اوقات خوشی رو داریم از وقتی خدا لطف کرد و هدیه ای گرانبها بهمون هدیه داد این شور و هیجان چندین برابر شده .  با وسواس خاصی برای مهتا خانوم خرید میکنیم  کلی میگردیم تا یه لباس قشنگ بخریم چون بابای مهتا از من هم سخت گیر تره و حسابی برای دخملش سنگ تموم میگذاره . از خرید که بگذزیم میرسیم به خانه تکانی و دردسرهای نه چندان شیرینش اونهم با وجود وروجکی چون مهتا ک...
28 اسفند 1390

مهتا در روز برفی

امروز صبح که از خواب بیدار شدیم برف زمین رو سفید پوش کرده بود و همه چی رنگ و بوی زمستونی گرفته بود .(بقیه درادامه مطلب) امروز صبح که از خواب بیدار شدیم برف زمین رو سفید پوش کرده بود و همه چی رنگ و بوی زمستونی گرفته بود . بامهتا رفتیم پشت پنجره تا برفها رو ببینیم واصرار کرد تا بریم بیرون تا برف رو از نزدیک ببینه و بازی کنه چون دفعه قبل زیاد از برف خوشش نیومده بود و حتی راضی نشد تا روی برف بایسته زیاد حرفش رو جدی نگرفتم اما با اصرار زیاد لباسهای گرمش رو تنش کردم و رفتیم توی حیاط تا مهتا خانومی بازی کنه .ایندفعه حسابی از برف خوشش اومد وکلی برف بازی کرد و روی اونها راه رفت . با اینکه هوا سرد شدو مهتا هم خسته بود راضی نمیشد تا به خونه برگر...
16 بهمن 1390

مهتا خانوم کتاب خوان

مهتا خیلی به کتاب علاقه داره و کلی کتاب داره از داستان بگیر تا شعرهای کودکانه . امروز خودش کتاب رو گرفته بود(بقیه در ادامه مطلب) مهتا خیلی به کتاب علاقه داره و کلی کتاب داره از داستان بگیر تا شعرهای کودکانه . امروز خودش کتاب رو گرفته بود دستش و داشت میخوند خیلی بامزه بود همه صفحات کتاب روحفظ بود این وروجک یکسال ونیمه. هر صفحه ای رو که ورق میزد شعرهای همون صفحه رو میخوند بعد با زبون خودش و با واژگان منحصر به فردش اونها رو ادامه میداد...     ...
20 دی 1390

شب یلدایی دیگر

امسال شب یلدا همه خانواده کنار هم جمع بودیم وخیلی خوش گذشت اصلا شب یلدا به همین دور هم جمع بودن و اینکه سنتی برگزار بشه مزه میده .(بقیه در ادامه مطلب) امسال شب یلدا همه خانواده کنار هم جمع بودیم  طبق معمول خونه خاله شیدا وخیلی خوش گذشت اصلا شب یلدا به همین دور هم جمع بودن و اینکه سنتی برگزار بشه مزه میده .خاله شیدا  یه کرسی کوچولو درست کرده بود و  همه دورش جمع بودیم .قرار بود هرکس یکی از تنقلات این شب رو تزیین کنه و  بیاره  خاله فرح باقالی پلو خوشمزه درست کرده بود شیرینی رو دایی امیر خریده بود و دایی امید هم هندوانه خاله شیدا هم انار و آجیل و تنقلات. سهم من هم میوه بود که مثلا تزیینش کردم و بردم که حسابی سوژه شد...
5 دی 1390

شیرین کاری مهتا

مهتا از اول هم علاقه ای به پستونک نشون نداد واصلا هم نخورد اما چند روز پیش رفته بود سر کمدش و پستونکش رو پیدا کرده بود بقیه در ادامه مطلب) مهتا از اول هم علاقه ای به پستونک نشون نداد واصلا هم نخورد اما چند روز پیش رفته بود سر کمدش و پستونکش رو پیدا کرده بود گذاشته بود توی دهانش فکر کنم تازه خوشش اومده . رفتم توی آشپزخونه تا لباسها رو از توی ماشین در بیارم دیدم دخملی پستونک به دهان نشسته توی سبد لباسها و داره برای خودش بازی میکنه حیفم اومد ازش عکس نندازم سریع رفتم ودوربین رو آوردم و بدون اینکه بفهمه ازش عکس انداختم . ...
27 آذر 1390

برف پاییزی

17 آبان 91 بود که اولین برف پاییزی بارید .از اونجایی که ما خیلی به هوای برفی علاقه داریم (بقیه در ادامه مطلب) 17 آبان 91 بود که اولین برف پاییزی بارید .از اونجایی که ما خیلی به هوای برفی علاقه داریم به همراه مهتا جون به پارک رفتیم تا بیشتر از این حال و هوا لذت ببریم .مهتا کوچولو متعجب بود یا بهتره بگم ترسیده بود چون اولین باری بود که برف میدید البته پارسال هم برف دیده بود اما خیلی کوچولو بود و زیاد متوجه نمیشد . از اینکه دونه های برف به صورتش میخورد خوشش نمیومد حتی راضی نمیشد روی زمین بایسته و همش بد اخلاق بود ونق میزد . اما عجب برف پاییزی بود ......... ...
17 آبان 1390

دخترم داره بزرگ میشه

  دخترم داره بزرگ میشه روز به روز کارهای جدیدتری میکنه وکلمات بیشتری رو یاد میگیره ومن چقدر ذوق این بزرگ شدن رو میکنم . دخترم داره بزرگ میشه روز به روز کارهای جدیدتری میکنه وکلمات بیشتری رو یاد میگیره ومن چقدر ذوق این بزرگ شدن رو میکنم . گاهی بعضی از کلمات جدید رو که میخواد بگه اصواتی شبیه به اون کلمه رو میگه و من باید کلی فکر کنم تا بفهمم منظورش چی بوده ! پنجره ای دیگه از لذتهای دنیا به رویم باز شده ومن هم خدا رو شکر میکنم به خاطر وجود ناز دانه ای چون "مهتا" . منومتعجب میکنه این دختر دایره لغاتش وسعت پیدا کرده نسبت به سنش کلمات زیادی رو میتونه بگه و تا 3 هم میتونه بشماره این روزها خیلی به کلمه "بیا" علاقه پیدا کرده و با صدای بلند ت...
30 مهر 1390

مهتا در آتلیه خانگی

اواخر شهریور ماه بود که خونه عمه فرزانه (عمه بابایی)دعوت شدیم چند ساعت قبل از حرکت باهامون تماس گرفت که چند دست لباس برای مهتا بیارید (بقیه در ادامه مطلب) اواخر شهریور ماه بود که خونه عمه فرزانه (عمه بابایی)دعوت شدیم چند ساعت قبل از حرکت باهامون تماس گرفت که چند دست لباس برای مهتا بیارید میخواهیم توی آتلیه خونگی ازش عکس بندازیم ماهم لباس ها روجمع کردیم و رفتیم . تا رسیدیم گفتن زود باشید برید طبقه پایین که منتظرن !!!ماهم کاملا گیج  که چه خبره و... خلاصه رفتیم طبقه پایین که دیدیم بساط عکاسی اونهم به صورت حرفه ای برپاست البته بگم که خونه برادر شوهر عمه جان بود که وسایل عکاسی داره وخلاصه از مهتا حسابی عکس گرفتن وما هم مدلها وژستهای...
28 شهريور 1390